کتاب نمایشنامه چشم انتظار به قلم حدیث سیرجانیان به رشتهی تحریر درآمده است.
در بخشی از کتاب نمایشنامه چشم انتظار میخوانیم:
رقیه خانم -فرمایش شما صحیح اما دل جوونها که رسم و رسوم حالیش نیست، این پسرم داوود دلش فقط پیش لیلاست.
ثریا خانم-بله اینم حرفیه، ولی ما اگر لیلا را جلوتر از رضا بفرستیم خونهبخت جواب فامیل را چی بدیم؟
رقیه خانم -ای بابا ثریا خانم، گیرم پسر شما قصد ازدواج نداشت تکلیف داوود چیه اونم جوونه میخواد سروسامون بگیره.
ثریا خانم -مگه دسته خودشه من هزار تا آرزو دارم برای رضا.
رقیه خانم -خب میگم شاید... بعدش تکلیف این دو مرغ عاشق چی میشه بهخدا پسرم شب و روز نداره همش فکر و ذکرش لیلاست.
ثریا خانم -انشاالله که این وصلت سرمیگیره من خودمم با رضا صحبت میکنم که هرچی سریعتر واسش آستین بالا بزنم.
رقیه خانم -خدا از زبونت بشنوه با اجازتون من برم دیگه.
ثریا خانم -ناهار در خدمتتون بودیم.
رقیه خانم -انشاالله یه روز با داوود میآیم خدمتتون.
ثریا خانم-به امیدخدا حتما تشریف بیارید سلام برسونید.
رقیه خانم -شما هم لیلا رو از طرف من ببوس خدانگهدار.
ثریا خانم -برو به سلامت.
(رقیه خانم ازصحنه خارج میشه)
ثریا خانم – رحیم آقا نیستی ببینی با هزار بدبختی این چند سال بچههاتو بزرگ کردم حال هم میخوان برن سر خونه زندگیشون... بهتره بلند شم برم مغازه یه کم خرید کنم امشب بشینم با رضا صحبت کنم باید هرچه سریعتر زنش بدم تا این لیلا هم شوهر بدم بره سرخونه و زندگیش...