کتاب عشق بیپایان نمایشنامهای به قلم حدیث سیرجانیان روایتگر زندگی زوج جوانی است که عاشق یکدیگر هستند اما....
در بخشی از کتاب نمایشنامه عشق بیپایان میخوانیم:
- هه راستم میگی من اگه مخ داشتم زنه تو نمی شدم که بین این همه خواستگار.
- بدجنس... .
- ماندانا...عزیزم...میشه چشماتو چند لحظه ببندی.
- برای چی؟
- تو ببند.
- ببین اگر این دفعه هم سره کاری باشه من میدونم و تو... . کلاهمون بدجور میره تو هم.
- نه به جانه خودت این دفعه سره کاری نیست باور کن.
- خیلی خب حالا از ما گفتن بود.
(چشمهایش را میبندد)
- این چند تاس؟
- من که چشمامو بستم نمیدونم.
- دروغ نگیها.
- باز کنم؟
- نه.
(کوروش به مناسبت تولد ماندانا برای او گردنبندی گرفته و آن را به گردنش میاندازد)
- باز کنم؟
-نه.
- اه کوروش تو که میدونی اصلا من تحمل ندارم.
- خیلی خب حالا چشماتو آروم آروم باز کن.