کتاب نمایشنامه برای وطن میروم نوشتهی حدیث سیرجانیان روایتگر داستان زوجی در بحبوحهی جنگ است که مرد میخواهد برای جنگ به جبهه برود اما زن راضی نیست...
در بخشی از کتاب نمایشنامه برای وطن میروم میخوانیم:
- حسین توروخدا یه لحظه به حرفام فکر کن بعد...
- آزاده چرا متوجه نیستی من باید برم (درحال جمع کردن لباس) خواهش میکنم تو هم منو درک کن دم رفتن ناراحتم نکن...
- پس تکلیفه این بچه چی میشه؟ من چی میشم؟ اصلا به ما فکر کردی؟ حسین نرو من تو این غربت بدون تو چطور زندگی کنم؟ من که جز تو توی این دنیا کسی رو ندارم
- من شما رو به خدای بزرگ میسپارم و میدونم بهتر از من از شماها مراقبت میکنه... من باید برم... باید برم و دست دشمن رو از این خاک کوتاه کنم قبل از اینکه به ناموس وطنم دست درازی بشه، آزاده اگر ما جوانهای این خاک نریم و از مرز و بوم خودمون دفاع نکنیم جبههها خالی میشه اون وقته که غیرت مرد ایرانی زیره سوال میره مواظب خودت و بچهمون باش.
(پایین دامنش را میبوسد)
- قول میدم زودی برگردم پیشتون... .