کتاب جاده نمایشنانهی کوتاهی به قلم سید صادق فاضلی است.
در بخشی از کتاب جاده میخوانیم:
درنا: (صدای زنگ موبایلش بلند میشود)
اسفند: کیه؟
درنا: وای مادرم ... حتماً یه اتفاقی افتاده ...
اسفند: جوابشو بده، خونسرد باش!
درنا: الو، سلام مامان، خوبم، چی شده؟ آره تو ماشینیم، سارا دلش گرفته بود اومدیم یه چرخی تو شهر بزنیم، چی شده حالا؟ چی!؟ اومد در خونه!؟
اسفند: واااااااااااااااای ...
درنا: تو چی بهش گفتی؟ ... خب؟ (صدای یک کامیون بزرگ میآید و صدایش مانع از شنیدن ادامهی گفتگوی درنا با مادرش میشود، کامیون از آنها سبقت میگیرد و دور میشود) باشه، باشه مامان، میگم باشه، اصلاً شاید نیومدم خونهی شما، آره، مستقیم میرم خونهی خودمون. خداحافظ.
اسفند: چی شد درنا!؟
درنا: مهربان رفته در خونه مامانم!
اسفند: چقدر احمقه این، خب چرا به خودت زنگ نزد؟
درنا: اگه زنگ میزد احمق بود! عمداً یهویی رفته اونجا!
اسفند: مگه از قبل هم به تو شک داشته؟