کتاب پالتوی خیس نمایشنامهای در سه قسمت به قلم سید صادق فاضلی است. این اثر سه قصه از عشق، جنگ و خیانت در یک ناکجا آباد از کرهی خاکی را روایت میکند. داستان اول بازگشت مرد یک دست، داستان دوم انتظار مرد یک پا و داستان سوم مرگ و زندگی مرد خیس است. در مقابل آنها نیز سه زن تنها و منتظر حضور دارند.
در بخشی از کتاب پالتوی خیس میخوانیم:
مرد خیس: من کجام؟
مادر: پیش من!
مرد خیس: پیش تو؟ تو کی هستی؟
مادر: منجی تو. از ساحل گرفتمت، با یه شکم بر آمده از آب دریا. این دریا به شناگراش رحم نمیکنه.
مرد خیس: منجی؟ رحم؟
مادر: آره فقط چند دقیقه دیرتر میرسیدم کارت تموم بود.
مرد خیس: کاش تموم میشد!
مادر: چی؟ (میرود که حولهای بیاورد)
مرد خیس: کاش دیرتر میرسیدی!
مادر: تو از اینکه زنده موندی خوشحال نیستی؟!
مرد خیس: نه که نیستم خانم! (صدایش را بلند میکند) اون هرزه تو رو مامور کرده تا جونمُ نجات بدی؟!
مادر: (حوله را روی سر مرد خیس میاندازد اما او بیحرکت است و مادر لاجرم خود سر مرد خیس را با حوله خشک میکند) ... تو از کی حرف میزنی؟
مرد خیس: (بی حرکت میماند - سکوت)
مادر: پس تو غرق نشدی...
مرد خیس: (سکوت)
مادر: نمیخوای چیزی بگی؟
مرد خیس: (سکوت)
مادر: خود کشی کردی؟
مرد خیس : (به حرف میآید) همتون مثل همین!