کتاب نمایشنامه کمدی سفید برفی و هفت کوتوله نوشتهی حدیث سیرجانیان، داستان معروف شاهزاده خانم خوش قلب و زیبایی را روایت میکند.
سفید برفی آنقدر خوب است که همه او را دوست دارند؛ به جز نامادری حسود و کینه توزش. مشکل اصلی وقتی آغاز میشود که نامادری از آیینهی جادویی میپرسد زیباترین زن دنیا چه کسی است؟ و آیینه جواب میدهد سفید برفی!
سفید برفی برای فرار از دست نامادریش به جنگل فرار میکند و آنجا با هفت کوتوله آشنا میشود. ولی نامادری بدجنس او را پیدا و با یک سیب سمی مسموم میکند! حالا تنها راه نجات او این است که یک نفر واقعاً عاشقش شود. پس کوتولهها دست به کار میشوند تا عاشق واقعی سفید برفی را پیدا کنند.
در بخشی از کتاب نمایشنامه کمدی سفید برفی و هفت کوتوله میخوانیم:
همگی -یا خدا. یعنی کی میتونه باشه
دکتر- اخمو تو درب رو باز کن
اخمو- نه نه نه... تو بزرگتری شجاعتری تو درب رو وا کن
(افکت رعد و برق و باران شدید)
عطسو- باز زمستان اومد
خوابالو- منم که عاشق خواب زمستونی
شنگول- من برم درب وا کنم
همگی- نه...
کمرو- منم نمیرم!
(سفید برفی محکم درب را باز میکند و وارد میشود)
سفید برفی- صاحب خونه؟ اوه. کسی اینجا نیست! چقدر بد! تنهایی خیلی سخته اونم تو یه کلبه تو دل جنگل به قول سهراب که میگه: ...
کمرو- چه غریبانه شبیست ش به تنهایی من (کمرو از زیر میز درمیآید بینیاش را روی میز میگذارد و یک گل به سفید برفی میدهد)
سفید برفی- اوه خدای من یه آدم کوتوله اینجاست
کمرو- مخلص شما
(مابقی کوتولهها کمرو را به زیر میز میکشند. سفید برفی متعجب میشود و سرش را زیر میز میبرد)