کتاب اغما نمایشنامهای به قلم حدیث سیرجانیان، داستان چهار دانشجوی بورسیهی ایرانی در خارج است که در یک خوابگاه با اعتقادات متفاوت زندگی میکنند.
در بخشی از کتاب اغما میخوانیم:
حسین – بابا من نخوام شما منو به راه مستقیم هدایت کنید باید کیو ببینم؟ بهشت برای خودتون من تو آتیش بیشتر بهم خوش میگذره
داریوش - استغفرالله
فرشید - راست میگه دیگه ولش کنید بهشت رفتن که زوری نیست فقط از الان بگم حسین نه فردا تو جهنم بیا در بهشت رو بزنی بگی تق تق تق من یخ وآب خنک
میخوام
همگی - میخندند
حسین - ای بابا، خیالتون راحته راحت! اینم ازتون نمیخوام
داریوش - درسمون تمام میشه میریم پی کارمون از آدمها فقط یه خاطره میمونه هر کسی راهشو میره فقط به عنوان برادر میخوام گمراه نشی
حسین – داریوش برادر من، من حسین شفیعی فرزند مرحوم فرهاد شفیعی به دنیا اومدم که شاد باشم نه هر روز عزا و غم و غصه! این امام و ادم و حوا و داستانها رو باید واسه بچه کوچیکها تعریف کرد که زود باور میکنن
آرش - حسین شادی جای خودش غصه هم جای خودش
داریوش - هر کی میخوای باش بلاخره یه روزی دست به دامان همین امامها میشه. ببین کی بهت گفتم. من تجربه کردم
حسین - ده من هرچی میگم باز شما یه چیزی اماده میکنید جواب بدید. این هندزفری بزارم تو گوشم دراز بکشم که کل کل کردن با شما بیفایدس