کتاب کمدی لگد به عصر تراکتور نمایشنامهای به قلم حسن سالارمنش است. داستان در چامولا، دهکده دورافتادهای در ایالات چیاپاس مکزیک به وقوع میپیوندد. تعدادی دام در سال ۱۷۶۹ در طویلهای زندگی میکردند که از ظلم و ستم انسانها، مخصوصاً اربابشان خوان خوارس به ستوه آمده بودند.
از این رو وقتی خبردار میشوند که قرار است یک هیولای آهنی وارد مزرعه شود و تمام مزارع و بوتهزارها و زمینهای اطراف را خراب کند نگران میشوند، تا اینکه در یکی از جلسههای شبانه طویله، گاو پیشنهاد قتل ارباب خوارس را میدهد.
در بخشی از کتاب کمدی لگد به عصر تراکتور میخوانیم:
خر- چه میگی، کی گفته من قابل خوردن نیستم تمام پسر عموهای منو چند رستوران غذاخوری بین راهی میفروشن میخورن
سگ- کم زر بزن خر، بیخود نیست که به شما میگن خر چون هم بیخبرید و هم بیخرد، بیخبرید چون نمیدونید بعضی از انسانهای چشم بادامی در شرق زمین برای خوردن ما چه پولهایی که خرج نمیکنند و بیخبرید چون حضور و شخصیت سگ را در این اجلاس عمومی مراعات نمیکنی و خرکی حرف میزنی
خر- راستش من خودم هم از این حقه و نیرنگ انسانها راضی نیستم حاضرم سقط بشم گوشت و پوستم جلو آفتاب وسط بیابون بیفته ولی خوراک مشتریها چشم و گوش بسته نشم
گاو- به نظر من شما خرها در عین ساده دلی در بین ما حیوانات نمونه صبر و سختکوشی هستین
خر- ممنونم جناب گاو خدا میداند ما چقد مظلوم واقع شدیم این انسانها این قدر از ما شیر، دوغ، پنیر و روغن استفاده میکنند، بعد با بیانصافی برای تحقیر کردن دشمنان خود میگن خر نفهم، خر کودن
«در همین لحظه گوسفند در حالی که پفک میخوره و چتری در دست داره وارد میشود»