کتاب کتاب جادوی جارو نمایشنامهای مونولوگ به قلم محمدرضا خردمند است.
یک بچه کوچک تا بچه است دلش آدامس میخواهد. وقتی بزرگ شد خودش میتواند یک عالمه آدامس بخرد، اما دیگر برایش آن لذت بچگی را ندارد. آن آدامس، آن لحظه او را خوشبختترین آدم دنیا میکرد.
در بخشی از کتاب جادوی جارو میخوانیم:
من اون بچم... الان میتونم هزارتا آدامس بخرم... اینا همه دورم هستن که تنها نباشم... واسه منه همش... اما اون وقتا خوشبختم میکرد مثل صدای خش خش جارو کشیدن روی سنگ فرشهای خونه مادربزرگ... اون وقتا دلم آدامس میخواست...