کتاب رمان یاغی جهنم در ادامهی کتاب افسونگر جهنمی، داستان دختر فرشته الهی را روایت میکند که در آتش سرنوشت میسوزد و همراه مردی یاغی میدود که به دنبال همسر خائنش میگردد. او در زندگی چند صد سالهاش فقط دوازده سال زندگی کرده است.
در بخشی از کتاب رمان یاغی جهنم میخوانیم:
آینده مثل فیلم تندی از جلو چشمای بستم رد شد آخرش سه جفت چشم متفاوت با هم ترکیب شدن. یکی به رنگ آتش بود و دیگری هفت رنگ اما آن جفت چشم سفید و خاکستری از همه جالبتر بود.
با لمس دستی از خواب بیدار شدم و به اتاقم نگاه کردم. بوی تعفن خودم رو حس کردم و بی اراده به بدنم نگاه کردم؛ روی پوستم آبله زده بود انگار که طلسمی روم گذاشته شده بود. چه اتفاقی افتاده؟
دستی روی شونم نشست و فقط با تحیر گفتم:
- تو چه کردی با من؟ سانان قهقهای زد و گفت:
- تو شکیبا نبودی و این برای من با ارزش بود پس تو را گرفتار طلسم ابتهم کردم تا طلوع بیداریت همزمان با اوج جاهلیت مردم دوران خاموشی باشد.
طلسم ابتهم: ورد و جادوی خواب ابدی و طولانی
با خشم برگشتم و با دیدن ساتان حرف در دهنم خشکید! پوستش خشک و سیاه شده بود و استخون مفاصلش دیده میشد! اون گرفتار دعا و طلسمهای انسانی شده بود و من این رو حس میکردم، دیگر از اون مرد جذاب خبری نبود، کسی که در بین جنیان بهترین چهره رو داشت حالا به قیافه مضحکی بدل شده بود.