دیشب بازم کابوس دیدم... روی اون صندلی آهنی نشسته بودم و داشتم به پرده نگاه می کردم...
رو پرده هیچی نبود جز سایه ی آدمایی که تو هم وول می خوردن و تو ...
واستاده بودی جلو روم و با چشات زل زده بودی بهم...
عین اون وقتا...